وی میگوید: «صبح روز دوازده بهمن، ما هم مثل دیگر کارکنان به یگان محل خدمت خود مستقر در پایگاه یکم شکاری آمدیم در آن زمان فرمانده گردان هلیکوپتر نیروی هوایی کاپیتان «بیوک سیدین» بود فرمانده مومن، متعد، نترس، شجاع و استاد خلبان با تجربهای بود در بین همه کروی پروازی و خلبانان هلیکوپتر از احترام خاصی برخوردار بود.»
سرگرد بازنشسته مجید دشتبان – کمک خلبان
یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگیم این روز بود آن روز وقتی به گردان پروازی آمدم کاپیتان سیدین پیشنهاد ماموریتی را به من دادند که قرار شد به طور محرمانه بین ما بماند. از آنجا که در جریان آن ماموریت محرمانه نبودم از ایشان پرسیدم، این ماموریت در حقیقت پیوستن به نیروهای انقلابی است . ما می خواهیم با یک فروند هلیکوپتر در خدمت آیت الله خمینی و همراهانشان باشیم از آنجا که برای یک پرواز هماهنگیهای خاصی صورت میگیرد آن روز هماهنگیهای معمول پرواز، برای مثال اجازه از برج مراقبت و دریافت شماره پرواز و ... انجام نشد؟
همه مسایل آن پرواز با مسئولیت خودمان بود آن روز کلیه پروازها لغو شده بود و ما مجوز رسمی نداشتیم چون هنوز حکومت بختیار در سر کار بود و اکثر عناصر وابسته به حکومت در راس امور بودند خاطرم است قرار بود تلویزیون مراسم رسمی حضرت امام را بطور زنده پخش کند همه در حال تماشا بودیم که به یک باره با ممانعت عوامل گارد در تلویزیون، پخش مستقیم مراسم قطع شد و سرود شاهنشاهی نواخته شد که این امر خشم عمومی را برانگیخت که البته این خود بزرگترین ضربه بر پیکر حکومت بختیار بود که دم از دموکراسی و آزادی بیان میزد.
با اقدام عناصر وابسته به تلویزیون، آن دسته از مردمی که تا آن لحظه ورود حضرت امام را از طریق تلویزیون به تماشا نشسته بودند به یک باره براه افتادند و منازل خود را برای استقبال از حضرت امام ترک کردند در زمان اندکی تمامی خیابانهای منتهی به میدان آزادی مملو از جمعیت استقبال کننده شد به طوری که جای سوزن انداختن نبود با اعلان فرود هواپیمای حامل امام شور و شوق عجیبی در فضای فرودگاه مهرآباد به وجود آمد ما هم دل در سینه نداشتیم و سر از پا نمیشناختیم تا این که هواپیمای حامل امام بر زمین نشست پس از باز شدن در هواپیما و ظاهر شدن سیمای ملکوتی امام با پذیرش تمامی مخاطرات از فرودگاه مهرآباد ما هم با به پرواز در آوردن یکی از ایمن ترین و قدرتمندترین هلیکوپترها به جمع استقبال کنندگان پیوستیم. از فرودگاه مهرآباد تا میدان انقلاب بالای سر ماشین حامل امام در ارتفاع پایین حرکت میکردیم که هم پوشش هوایی داده باشیم هم پوشش حفاظتی امنیتی، و هم این که اگر در جایی لازم بود و موردی پیش آمد در مناسبترین محل بتوانیم سریعاً حضرت امام را به درون هلیکوپتر انتقال دهیم. از آنجایی که بدون اجازه برج مراقبت نمیتوان پرواز کرد.
ولی ما در آن زمان چون در میان کارکنان برج مراقبت و سایر بخشها افرادی بودند که دل به خدمت انقلاب اسلامی سپرده بودند مانع نشدند البته به هنگام برخاستن برج برابر روش معمول از ما خواست تا موقعیت خودمان را تشریح کنیم شماره و مجوز پرواز را به برج اعلام کنیم و نوع ماموریت و مقصد را بگوییم ولی ما توجهی نکردیم و قطع باند کردیم و هلیکوپتر را به پرواز درآوردیم در مسیر تردد ماشین حامل حضرت امام (ره) پروازمان را ادامه دادیم تا این که دیدیم جمعیت استتقبال کننده به قدری زیاد است که حرکت به کندی صورت میگیرد دریایی از انسانها همه جا موج میزد دهها موتور سوار اتومبیل حامل امام را محافظت میکردند بر سقف خودرو امام جوانان عضو کمیته استقبال قرار داشتند و از مردم میخواستند راه را باز کنند.
صدها خبرنگار و عکاس در جلو با اتومبیلهای دیگر عکس میگرفتند مسیر 33 کیلومتری از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا 4 تا 8 میلیون بیشتر از جمعیت آن زمان تهران بود تخمین میزدند دهها نفر از استانهای مختلف به تهران آمده بودند جناب سیدین گفت اگر ما بخواهیم هم پای با ماشین حضرت امام (ره) حرکت کنیم مشکل سوخت برای هلیکوپتر خواهیم داشت این بود که تصمیم گرفتیم از میدان انقلاب به بعد از کاروان جدا شویم و به بهشت زهرا (س) برویم.
کاپیتان سیدین در حال ارزیابی مکان برای فرود
از آنجا که از قبل اعلان شده بود امام در قطعه 17 بهشت زهرا سخنرانی خواهند داشت رفتیم در قسمت جنوبی بهشت زهرا (س) بعد از در ورودی یک منطقهای بود که تقریباً برای فرود مناسب بود به هنگام فرود عدّهای از مردم هجوم آوردند به طرف هلی کوپتر و این شاید به این دلیل بود که مردم از روز 17 شهریور و مسایلی که پیش آمده بود خاطره خوبی نداشتند چون شایع بود که هلی کوپتر در کشتار مردم در این روز شرکت داشتند به هر حال ما نتوانستیم فرود بیاییم چارهای اندیشیدیم چه کار کنیم بنظرمان رسید چون با لباس فرم نیروی هوایی هستیم و مردم محبت خاصی نسبت به فرزندان خودشان در نیروی هوایی دارند بهتر است با مردم صحبت کنیم ممکن است مشکل بر طرف شود همین طور هم شد در مرحله دوم به سختی توانستیم بنشینم بعد از آن من پیاده شدم چند نفر از برادرانی که بازوبند انتظامات داشتند آمدند و جمعیت هم پشت سر آنها آمدند من لازم دیدم برادران انتظامات را در جریان گذاردم و گفتم هلیکوپتر در اختیار نیروهای انقلابی و حضرت امام (ره) قرار دارد.
از این رو از احتمال صدمه رسیدن به هلیکوپتر جلوگیری کردم و بلافاصله این مسئله از پشت بلندگوهایی که برای سخنرانی حضرت امام در محل تعبیه شده بود اعلام شد و از مردم خواسته شد به هلی کوپتر آسیبی نرسانند بعد از اعلام بلندگوها خود برادران انتظامات محافظت از هلیکوپتر را به عهده گرفتند و چه خوب هم محافظت کردند.
مدتی از فرود ما در بهشت زهرا (س) میگذشت که هنوز از ماشین حامل حضرت امام (ره) به بهشت زهرا (س) خبری نبود ما ساعاتی منتظر ورود ایشان بودیم از طریق پیکهای موتوری لحظه به لحظه اعلام میشد که حضرت امام (ره) در چه موقعیتی هستند و نهایتاً حدود یک الی 2 بعد از ظهر بود که اعلام شد ماشین حامل حضرت امام به مقابل در بهشت زهرا (س) رسیده است.
به علت ازدحام بیش از حد جمعیت، موتور ماشین حامل امام از کار افتاد ماشین خبرنگاران انقلابی رادیو تلویزیون هم دیگر قادر به حرکت نبود در این موقع صحنه جنجالی اتفاق افتاد که برای من و بسیاری مردم تعجب آور بود به محض سوختن موتور ماشین جمعیت مشتاق خودرو حامل حضرت امام (ره) را با آن وزن سنگینی که داشت همچون نگینی در روی دست گرفته و به سمت هلیکوپتر کشاندند چون ما پشت در بهشت زهرا نشسته بودیم از سمت راست هلیکوپتر ماشین حامل امام را آوردند من فوراً درهای سمت چپ هلیکوپتر را بستم تا کسی وارد هلیکوپتر نشود و رفتم پایین، حضرت امام از سمت راست به همراه حاج احمد آقا و 2 نفر دیگر وارد هلیکوپتر شدند.
ضلع جنوبی درب بهشت زهرا (س)
بعد از سوار شدن حضرت امام، وضع طوری شد که تنها ملخ اصلی هلیکوپتر پیدا بود من دچار احساسات شدید شده بودم باورم نمیشد در کنار امام باشم به هر حال به محض نشستن حضرت امام در درون هلیکوپتر خدمت ایشان عرض ادب کردم و گفتم در خدمت شما هستیم هر امری داشته باشید هر جایی که خواسته باشید تشریف ببرید، یکی از همراهان گفتند: به قطعه 17 شهدا برویم چون امام میخواهند در آن جا سخنرانی کنند عرض کردم با توجه به اینکه هلیکوپتر در میان جمعیت گمشده است برخاستن هلیکوپتر خیلی مشکل است و امکان از دست رفتن موتور میرود.
امام در حلقه انبوه جمعیت جهت انتقال به جایگاه سخنرانی
بعد از توضیحات من به کاپیتان سیدین، حضرت امام با روحیه بالا و خونسردی خاصی سوال کردند موضوع چیست؟ به حضرت امام عرض کردم با این وضع که مردم از هلیکوپتر آویزان شدهاند اگر بخواهیم موتور را روشن کنیم ممکن است ملخ دوم هلیکوپتر دست و سر و گردن مردم را بزند و بر فرض هم که روشن کنیم با این وضع نمیتوانیم برخیزیم قدرت موتور قادر نیست هلیکوپتر را از جا بکند امام (ره)با اعتماد به نفسی که داشت خیلی راحت فرمودند توکلتان به خدا باشد هیچ اتفاقی نمیافتد همین یک جمله برای ما قوت قلب بود من به همکارم گفتم من میروم پایین شما به محض این که من پیاده شدم تا ده بشمار و بعد استارت بزن من بلافاصله پایین رفتم و افراد را از کنار ملخ هلیکوپتر دور کردم بعد از آن موتور روشن شد ملخ شروع کرد به گشتن من خود روی زمین دراز کشیدم تا مردم به تبعیت از من دراز بکشند به هر حال باد ملخ و سر و صدای موتور باعث شد مردم تا شعاع محدودی از هلیکوپتر فاصله بگیرند من از یک فرصت استفاده کردم رفتم داخل کابین و طی یک پیام رادیویی از طریق گوشی (هدفون) به کاپیتان سیدین اشاره کردم که شرایط ملخ دوم، برای برخاستن مناسب است بلند شویم ایشان گفتند ما مقداری بالا و پایین میکنیم و همین کار را انجام داد عدهای که به شیشهها چسبیده بودند پایین آمدند و عدهای هم نتوانستند در مقابل باد هلیکوپتر مقاومت کنند.
ناچار به روی زمین دراز کشیدند یک عده هم تا لحظه آخر روی اسکیت هلیکوپتر ایستادهاند که به فاصله نیم متری از سطح زمین که رسیدیم آن ها هم خود را از هلیکوپتر رها کردند از در بهشت زهرا تا قطعه شهدا مملو از جمعیت بود حضرت امام مدام به جمعیت نگاه میکردند و به ابراز و احساسات آنان پاسخ میدادند لحظاتی بعد به قطعه شهدا رسیدیم از طرف کمیته استقبال جایگاهی برای سخنرانی ترتیب یافته بود و برای فرود هلیکوپتر هم مکان دایره شکلی مشخص شده بود که کسی حق نداشت وارد این منطقه شود براحتی در کنار قطعه شهدا نشستیم امام به همراه همراهانشان از هلیکوپتر خارج شدند به محض این که هلیکوپتر نشست شهید مطهری، شهید مفتح و ... به استقبال امام (ره) آمدند و راهی باز شد تا به محل جایگاه تشریف بردند و آن سخنرانی تاریخی خود را بیان کردند. ایشان در این سخنرانی که یکی از پرجمعیتترین اجتماعات تاریخ بود، غیرقانونی بودن رژیم سلطنت را با استدلال مطرح کردند و خطوط آینده انقلاب را ترسیم نمودند.
عوامل انتظامات امام در حال هدایت هلی کوپتر در قطعه 17 بهشت زهرا (س)
امام خمینی در بخش دیگری از سخنانشان در بهشت زهرا (س) استراتژی آینده انقلاب اسلامی را در مورد نظامیان در تحلیلی ساده صمیمی اما معنا دار خطاب به امیران، افسران، همافران و درجه داران اینگونه بیان کردند.
و من باید یک نصیحت به ارتش بکنم و یک تشکر از یک ارکان ارتش، یک قشرهایی از ارتش، اما نصیحتی که میکنم این است که ما میخواهیم که شما مستقل باشید. ما میخواهیم که ارتش ما مستقل باشد. اقای ارتشبد! شما نمیخواهید؟ شما نمیخواهید مستقل باشید؟ آقای سرلشکر! شما می خواهید نوکر باشید؟ من به شما نصیحت میکنم که بیایید در آغوش ملت، همان که ملت میگوید بگویید، ما باید مستقل باشیم. ملت می گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیرفرمان مستشارهای آمریکایی و اجنبی باشد....
و اما تشکر میکنم از این قشرهایی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملتشان را اینها حفظ کردهاند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوایی، این ها همه مورد تشکّر و تمجید ما هستند... به اینهایی که متصل نشدهاند میگوییم که متصل بشوند به اینها. اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما میگوییم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید. رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما میآییم شما را به دار میزنیم . این چیزهایی است که شماها یا کسان دیگر درست کردهاند.»
دشتبان در ادامه خاطراتش میگوید: هنوز سخنرانی تمام نشده بود حاج احمد آقا به ما خبر داد که هلیکوپتر را روشن کنید. ما هم هلیکوپتر را روشن کردیم بعد سخنرانی وضعیتی پیش آمد که بار دیگر هلیکوپتر در میان جمعیت مشتاق گم شد بنا شد ما بلند شویم دو سه بار از زمین برخاستیم و مجدداً در جای دیگری نشستیم در مرحله اوّل یکی از همراهان امام را سوار کردیم و برای هماهنگی که چه کار کنیم و در مرحله دوّم حاج احمد آقا را سوار کردیم تا جای مناسبی را برای سوار کردن حضرت امام پیدا کنیم، به محض این که جایی برای فرود در نظر گرفته میشد مردم به آن محل سرازیر میشدند و امکان نشستن از ما ذایل میشد مردم تصور این را داشتند که امام در داخل هلیکوپتر است برای همین مشتاق زیارت ایشان بودند.
از آنجا که امکان نشستن برای هلیکوپتر فراهم نشد امام سوار یک دستگاه آمبولانس شدند از محل جایگاه حرکت کردند قرار بر این شد که ما از بالای سر آمبولانس حرکت کنیم تا در محلی مناسبی، حضرت امام به هلیکوپتر انتقال یابند همین هم شد ما از بالا، ماشین حامل حضرت امام را تعقیب میکردیم به محض این که از بهشت زهرا خارج شد و به سمت پالایشگاه پیچید محل مناسبی پیدا شد و هلیکوپتر سریعاً فرود آمد و هجوم جمعیّت که به یک دو همگانی همچنان شباهت داشت به سمت هلیکوپتر روانه شدند و قبل از اینکه که به ما برسند حضرت امام و آقای ناطق نوری سوار هلیکوپتر شدند و محل را ترک کردیم امام با آرامش در داخل هلیکوپتر ابتدا عمامه را به دور زانوی خود پیچید و بر سر گذاشتند و بعد عبا را مرتب کردند و سپس محاسن خود را شانه زدند.
امام در حال ایراد سخنرانی در قطعه 17 بهشت زهرا (س)
و با خونسردی تمام به اطراف نگاه می کردند من از آقای ناطق نوری سوال کردم کجا برویم بحث بر سر این بود مقصد بعدی امام کجاست. امام متوجه بحث ما شدند فرمودند مساله چیست به عرض ایشان رساندیم که ما در آسمان تهران هستیم هر جا که میفرمایید برویم آقای ناطق نوری گفتند که قرار است برویم مدرسه رفاه احمد آقا گفت: برویم جماران، چون جماران نزدیک کوه بود و درخت زیاد داشت، هلیکوپتر نمیتوانست بنشیند. خلبان سیدین برگشت با یک شوقی گفت: آقا برویم نیروی هوایی. ناطق نوری گفت: میخواهی ما را داخل لانهی زنبور ببری.
خلبان پس کجا برویم؟
ناطق نوری میگوید : یک دفعه به ذهنم آمد، صبح که آمدم ماشین را نزدیک بیمارستان امام خمینی پارک کردم حالا از آسمان پایین بیایم و در زمین تصمیم بگیریم که کجا برویم. به خلبان گفتم : «جناب سرگرد میتوانی بیمارستان هزار تخت خوابی بروی؟» گفت: هر جا بگویی پایین میروم، گفتم: پس برویم بیمارستان، خلبان گفت: اتفاقا این بیمارستان به اسم خود آقاست. هلیکوپتر در محوطه بیمارستان نشست. در اثر صدای تق تق هلیکوپتر تمام پزشک ها وپرستارها بیرون دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تصور میکردند درگیری و کشتاری شده و عدّهای را آوردهاند.
کروکی نقشه انتقال حضرت امام (ره) به بهشت زهرا (س) تا مدرسه علوی
وقتی پیاده شدم پزشکان میپرسیدند: چه اتفاقی افتاده؟ من سریعاً درخواست آمبولانس کردم. یکی از پزشکان گفت: این جا بیمارستان است آمبولانس برای چه میخواهی؟ گفتم: خیر، نمیشود بیمار ما اینجا باشد، باید او را ببریم. آقایان رفتند یک برانکارد آوردند من آن را پرت کردم و گفتم : ما آمبولانس میخواهیم، شما برانکارد میآورید؟ پزشکی به نام دکتر صدیقی گفت آقا من یک ماشین پژو دارم، بیاوریم؟ گفتم: بیاور، ایشان ماشین را آورد نزدیک هلیکوپتر در هلیکوپتر را باز کردیم، تا پرستارها و پزشکان امام را دیدند همه فریاد کشیدند و با هجوم آنها بساط ما به هم ریخت. خانمی سر آستین امام را گرفته بود و میکشید و گریه میکرد. با زحمت خانم را جدا کردیم. امام و احمد آقا و آقای طالقانی سوار شدند و ماشین حرکت کرد.