هیئت یاوران ولایت

محفـل رهروان ثارالله و شهدا

فرمان شهید باکری به لشکر عاشورا چه بود

خبرگزاری فارس: فرمان شهید باکری به لشکر عاشورا چه بود


گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس-هوا تازه تاریک شده بود که ما از سمت راست مردابی که به «نهر جاسم» ختم می‌شد، حرکت کردیم. ساقه‌های نی که تا سینه ما قد می‌کشیدند، اطرافمان را احاطه کرده بودند. بوی نم مثل بوی هوای شرجی دریا فضا را پر کرده، آواز جیرجیرک‌ها با صدای پایمان که به علف‌ها می‌خورد، می‌آمی‌خت. بادگیرهای ضد شیمیایی به تنمان چسبیده و رطوبت هوای خفه و دم کرده، نفسهایمان را بند می‌آورد. در مسیر راه گه‌گاه پایمان روی علف‌های نمناک می‌سرید و زمین می‌خوردیم، تا بالاخره کنار نهرجاسم رسیدیم.

علفها و ساقه‌های نی را پس زدیم و نیروهای دشمن توجه کردیم. چیزی به وضوح معلوم نبود؛ اما صدای خفیف افرادشان را می‌شنیدیم. وز وز پشه‌ها و... هیچ؛ لعنتی‌ها نیشی می‌زدند که اعصابمان را خرد می‌کرد! در هر حال. به تل خاکی که قبلاً‌ بچه‌های اطلاعات شناسایی کرده بودند، ‌رسیدیم. بالای تپّه به دیده‌بانی رفتیم و با دوربین مادون قرمز - که دید را در شب ممکن می‌سازد- محور عملیاتی را به تماشا و ارزیابی نشستیم. نهرجاسم و پشت آن، با میدان مین و سیم‌های خاردار مختلف، و آن طرفش کانال احداثی و بعد خاکریزی‌های بلند - که وسط آنها کانال بتونی به عرض یک متر بود- و پشت سرش خاکریزهایی هلالی شکل که سه متر بلندی و دویست‌متر عرض داشتند، دیده می‌شد. 

... اگر به خاطر خاک باشد، مگر می‌شود از این موانع عبور کرد؟ نه. اما مسأله اعتقاد ملّتی است که می‌خواهد استقلال و ارزشهای دوست‌داشتنی‌اش را حفظ کند. استقلالی که چنین مورد هجوم وحشیانه قدرتهای پوشالی مزدوران شرق وغرب قرار گرفته؛ به نحوی که شهرهای مسکونی و افراد بی‌دفاع غیرنظامی‌اش با بمب و موشک اهدایی جانیان انساندوست حقوق بشری دائم مورد حمله است؛ به صحنه‌های جگر خراشی چون کفشهای قرمز قشنگ و کوچک کودکان معصوم، به جای مانده از یک موجود سالم! و ذرّات پوست و گوشت مادری که به در و دیوار چسبیده؛ ولی همگی ندای «باَی ذَنب قتلت»‌سرداده‌اند...

پس از ارزیابی موقعیت منطقه، پایین آمدیم و کنار نهر نشستیم تا بچه‌های اطلاعاتی نیز مأموریت خود را به نحو احسن تمام کنند.

صابر باقری بادگیرش را از تن در آورد و لخت شد. ما تعجب کردیم که توی این هوای سرد، چه منظوری دارد؟ رو کرد به فرج و گفت: «دستم را بگیر تا عمق آب را اندازه بگیرم.»

بعد دست در دست او به آب افتادو سعی کرد زیر آب برود. با اینکه دو وزنه هم به خودش آویزان کرده بود، امّا شلوار غواضی مانع می‌شد.

فرج: «صابرجان، اندازه گرفتی؟»‌

صابر:«نه،‌شلوار غوّاصی مزاحم کار است. سعی کن با دو دست روی کتفم فشار بدهی؛ شاید بتوانم زیر آب بروم.»

فرج کمک کرد؛ ولی بی‌فایده بود!

فرج: «مگر اینجا پل نمی‌زنیم؟»

صابر:«چرا.»

فرج: «پس چه دلیل دارد دارد این همه زجر می‌کشی تا عمق آب را بفهمی؟!»

صابر در حال بیرون آوردن شلوار غوّاصی، با خونسردی گفت: «فرج جان، باید عمق آب را بدانیم؛ شاید نتوانستیم پل بیندازیم و بچّه‌ها مجبور باشند با پیشروی، از آب رد شوند. ‌ 

خداوندا! چه ایمانی به اینها بخشیده‌ای! من با پیراهن و بادگیر سردم می‌شود و می‌لرزم؛ امّا او لخت شده و چند مرتبه هم به آب افتاده و بیرون آمده است.

صابر سیم تلفن را از قسمت چپ لوازمش خواست که فرج آورد و زیر بغل او بست. یک سر سیم را نگه داشت و صابر مجدداً به نهر افتاد. عمق آب از قد او بیشتر بود؛ بالا آمد و گفت: «عجیب است، چرا این‌قدر گود؟»

فرج: «صابرجان لباست را بپوش، می‌رویم و می‌گوییم عمق آب زیاد است!»

صابر: «شاید اینجا را با بیل گود کرده‌اند؛  برویم کمی پائین‌تر ببینیم آنجا هم گود است یا نه.»

با همدیگر صحبت می‌کردند که منوّر زدند. نشستیم روی زمین. در زیر نور منوّر، یک ستون دوازده‌نفری عراقی را دیدیم که در سمت چپ، کمی آن‌طرف‌تر، از روی نهر که پل داشت، می‌آمدند! با دیدن این صحنه دلم ریخت! عراقی ها همان‌طور که رو به رویمان می‌رسیدند! دیدم بچّه‌ها هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهند و درگیر نمی‌شوند؛ ولی چرا فرار نمی‌کنند؟

عراقی‌ها رسیدند. ما هم نفسها در سینه حبس، توی علفها نشسته بودیم. از دو متری ما گذشتند و به طرف ساختمان‌هایی که قبلاً در بمباران خراب شده بود، پیچیدند و رفتند!

خیلی شانس آوردیم که منوّر زدند، وگرنه عملیات لو می‌رفت یا اگر این گشتیها یک ساعت زودتر می‌آمدند و ما را بالای تپّه می‌دیدند، آن وقت تمام زحمتهای چندین روزه تیم اطلاعات-عملیات هدر می‌رفت!

در آن لحظات، صابر همانطور لخت نشسته بود. طفلک خیلی هم سردش بود؛ به حدی که از سرما دندانهایش به هم می‌خورد. گویی قاشق به کاسه می‌زدند! بلافاصله یکی از بچه‌ها اورکتش را بر پشت صابر انداخت. پس از عبور ستون دشمن، صابر گفت: «باید کارمان را تمام کنیم.»‌

حدود بیست قدمی پایین‌تر رفته، عمق آب را اندازه گرفتیم. صابر دو مرتبه توی آب رفت. آب تقریباً تا سینه‌اش بالا می‌آمد. عرض نهر را حرکت کرد؛ خوشبختانه تمام سطح نهر یکسان بود. عرض نهر را داخل آب به قدم شمرد؛ حدود سیزده قدم می‌شد. خیلی می‌ترسیدم مبادا دشمن او را ببینید؛ امّا بحمدالله متوجّه او نشدند و به کمک فرج از آب بیرون آمد.

کمی عقب‌تر لباسش را پوشید و به این طریق مأموریت شناسایی ما به اتفاق بچّه‌های اطلاعات-عملیّات با موفقیت به پایان رسید و برگشتم تا آخرین گزارش شناسایی را به فرماندهی برسانیم و منتظر شب عاشورای غرب نهرجاسم باشیم. تاریخ هم سوّم اسفند شصت و پنج را به همین صورت ثبت می‌کرد.

الآن درست چهلمین روز شهدای عملیات کربلای پنج است. بعد از ظهر را پشت خاکریزهایی که در سیصد متری دشمن بود، به سر بردیم و دعای توسّل خواندیم؛ با یاران آسمانی چهل روز قبل عهد بستیم که انتقام خون پاک و معطّرشان را از بعثیهای کافر بگیریم.

خیلی از بچّه‌ها به جای عملیّات، در فکر شهدایمان بودند که چه طور آنها عاشقانه رفتند و ما جا ماندیم!

نماز خواندیم و با عجله شام را خوردیم. با تاریک شدن هوا کاروان گردان قاسم راه افتاد. از خاکریز بالا کشید و به طرف دشمن پیش رفت. طلایه‌داران کاروان، برادر صابر و پشت سرش؛ تیم تخریب و بعد نفرات پیاده‌ای که پل را حمل می‌کردند، در حرکت بودند. نزدیک نهر که رسیدیم، صابر مثل شب گذشته، خود را به آب زد. در حالی که یک طرف پل را گرفته بود، بقیه بچّه‌ها در کمکش، پل را به آن طرف نهر انداختند. نیروها به کوری چشم متخصصان شرق‌زده و غرب‌زده، با چه مهارتی این پل‌ را ساختند، خدا می‌داند!

پس از چند لحظه پل زده شد و ارتباط با آن سوی نهر برقرار گردید. اوّل گروه تخریب پیش افتاده سیمهای خاردار را برید و در می‌کشیدند و خنثی کرده، به ردیف در طول محور می‌چیدند. از دور منطقه خفّاشان شب‌پرست که از کانالها در خط الرأس دیده می‌شدند، منوّری شلّیک گردید و در مقابل دیدگان بی‌هویت مزدوران، بچّه‌های تخریب، با سرعت و شهامت، محور را باز کردند؛ چه طور؟ خدا می‌داند.

سوّمین نفر از دسته حاضر، محور را عبور کرد و بعد نیروها که پشت سر هم به صورت ستونی بر زمین درازکش بودند، برخاستند و حرکت کردند. ناگهان تیربارهای دشمن دهان باز کرده،‌ما را زمینگیر کرد. آیا دشمن از حمله بچه‌های اسلام آگاه شده و عملیات لو رفته است؟!

دیگر نشستن فایده نداشت. چند نفر آرپی‌جی‌زن که جلوتر از ما از روی پی گذشته بودند، به طرف دژها حمله بردند و دیگران نیز زیر آتش‌خودی و دشمن، به سمت دژها پیشروی می‌کردند. همرنگ به رجبی می‌گفت:«محور بعدی باز نشد! بهتر است برویم آنجا.»

صابر نزدیک دژ ایستاده بود و بچه‌ها در جهت محور تازه باز شده هدایت می‌کرد که تیری سرش را شکافت-تو گویی که قلب مرا و در کنارم بر زمین غلتید. بغلش کردم. چه خون گرمی داشت! چه قدر هم راحت جان داد؛ نه گلایه‌ای و نه ناله‌ای. آرام و ساکت، چشمها زیر حجاب پلک خوابیدند...

منوّری بالای سرمان زدند و صورت این مؤمن خدا را دیدم که چه درخشندگی خاصّی داشت. دیشب همین موقع و در همین‌جا چه جا نفشانیها که نکرده امشب در راه پرمشقت و زیبای اهداف خدایی‌اش چنین آسوده آرمیده است!

درگیری به اوج خود رسیده بود و همه‌جا بوی باروت می‌پیچید؛ به قدری که امکان تنفس تنگ می‌گشت. هنوز گروه محور دست راستی موفق نشده بود پل بیندازد. اوّل همرنگ و رجبی؛ بعد فرمانده شجاعشان، خود را به آب زندند و با آواز مستی آفرین تکبیر، به دژهای دشمن حمله‌ور شدند. دقایقی پس از آن، خط اوّل و کمین دشمن درهم شکست.

... چه شب‌گرانی! چه مظلومانه همرنگ-فرمانده گروهان- و رجبی -معاون همرنگ- با عبارت «فزت و رب الکعبه» از دیگران خداحافظی کردند. در این لحظات، پا بر رکاب خون دوستان با وفا و صاحبدلی گذاشتیم که به خاطر شرافت و آزادی انسانهای دربند حیات دنیوی، خویش را نثار می‌کردند، بی‌ادّعا معطر و مطهر بودند و حرکت ما را افتخار می‌بخشیدند...

از نیروهایی که قبلاً حرکت کرده بودند، خبر نداشتیم. از نگرانی و شدّت آتش، نفس در سینه حبس شده بود! به بیسیم نگاه کردم؛ چرا حرف نمی‌زند؟ آیا آنها هم به شهادت رسیده‌اند که بیسیم سکوت کرده است؟

در این تنگنا با اوّلین صدای بیسیم یکّه خوردم؛ اکبری بود که می‌گفت:«بچه‌ها سوار شدند.»

در دل کوره دود و آتش، چه خبر خوشحال کننده‌ای دریافت کردیم! سوار بر قله‌های آزادی استقلال، همه جا خون بود و عشق و از خود گذشتگی. یک نفر که کوله‌پشتی آرپی‌جی داشت، جلو چشمم آتش گرفته بود و می‌سوخت! آیا این بدنهای برای یار سوخته، باز هم در آتش عدل الهی و جهنّم ابدی،‌خواهد سوخت؟‌

این صحنه را که دیدم، به یاد مضمون حرف امام خمینی افتادم که می‌گفت:«در این جنگ، هر دو جان می‌دهند، هر دو می‌سوزند، کشته می‌شوند؛ اما این کجا و آن کجا! آنجا خلبانی دستور کشتار و بمباران مردم بی‌دفاع را - بی‌اندیشه و عاطفه‌ای- عملی می‌سازد، اینجا شهادت را بر می‌گزینند و برای حفظ استقلال و آزادی همه مردم در تمام جهان تلاش می‌شود.»

نیروهای ما با تفکّر و جسارت حاصل از عقیده و ایمان، پیش می‌تـاختند و مجسمه‌های ظلمت و آخرین سنگرهای مقاومت کفر را- با انواع خاکریزها هلالی و دو جداره و...- در هم می‌ریختند.

یکی از دسته‌های نیروی خود، مثل اجل معلّق بر سر بعثیها فرود آمده، خط اوّل را پاکسازی کرد و از نوک هلالی به داخل کانالهای هلالی نفوذ کرده، دشمن را از پای در آورده، یا فرارری می‌داد.

چند نفر بیشتر نبودیم که به سمت جادّه آسفالت، یعنی محل استقرار نهایی، خیز گرفتیم تا با لشکر نجف که در سمت چپ ما عمل می‌کرد، تلافی کنیم. حدود دویست‌متر جلو رفتیم؛ ولی به جاده نرسیدیم. خسته و کوفته بودیم؛ چنان که دیگر رمق راه رفتن نداشتیم! فرماندهی لشکر هم مرتب اصرار می‌کرد که:«چه کار کردید؟ به کجا رسیدید؟»

فرمانده گردان پاسخ می‌داد:«فعلاً نرسیده‌ایم!»

فرمانده لشکر:« پس چرا نه؟»

فرمانده گردان:«آخر کسی را نداریم!»‌

فرمانده لشکر: «می‌دانید چه کسی به شما فرمان می‌دهد تا خودتان را به جادّه برسانید؟»‌

فرمانده گردان:«آخر تعداد بچه‌ها خیلی کم است؟»

فرمانده لشکر: «... آن بزرگواری که من جایش آمده‌ام، مفهوم است یا مفهوم نیست؟ بابا! من در این لشکر جای چه کسی آمده‌ام؟»

فرمانده گردان:«فهمیدم.»‌

با شنیدن این پیام فرمانده لشکر که یک عبارت بیشتر نبود، همه توان گرفتیم. سپس فرمانده لشکر ادامه داد:«اکنون او به شما فرمان حرکت می‌دهد!»‌

«او» شهید مهدی باکری، فرمانده قبلی لشگر عاشورا بود. با شنیدن این دستور، همه از جا بلند شدند و به طرف جاده حرکت کردند؛ نام شهید باکری نیرو دهنده ادامه راهنمان شد. چند متر جلوتر که رفتیم،‌به خاکریزی نیم متری که از سطح زمین برمی‌آمد- رسیدیم و بالایش رفتیم و دیدیم خاکریز نیست و جاده است و درست آمده‌ایم. چقدر هم نزدیکش بودیم که خبر نداشتیم!

روی جاده، در پی تلاقی با بچه‌های لشکر نجف، این طرف و آن طرف رفته، زیر منورها همدیگر را صدا می‌زدیم: «برادر، برادر!»

جواب شنیدیم و به دنبال صدا رفتیم. به صدای گمشده هم جواب دادیم و پیش رفتیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم. با لهجه‌های ترکی و نجف آبادی خوش و بش کردیم.

... چه لذتی!‌ چه لحظات روحانی و نشا‌ط‌ آوری؛ اتحاد نیروهای حزب‌الله! خدایا، اگر روزی تمام نیروهای در اشتیاق تو، این طور متحد با هم بیامیزند، آیا کفر و سیاست زور و فریب جهانی، توان خروج از این محاصره الهی را خواهند داشت؟ به فرماندهی مژده دادیم که الحاق حاصل شد.  چه کلمات جالبی؛ الحاق، تلاقی، اتحاد...

در کنار جادّه، جهت پدافند، سنگرهای انفرادی کندیم و لودر و بولدوزرها نیر آمدند تا خاکریز کنار جادّه را بزنند. خاکریز باید-به هر قیمتی-زده می‌شد.

سکوت را صدای شلیک و انفجار توپها و خمپاره‌های خودی دشمن، مدام بر هم می‌زد و من از داخل کانال، نظاره‌گر صحنه بودم.

بچه‌های مهندسی شروع به کار کردند. در سمت چپ، بلدوزر و سمت راست، لودر مشغول بودند و دشمن از رو به‌رو با کالیبرهای نیمه‌سنگین، به طرف دستگاه‌ها شلیک می‌کرد. در این میان،‌ زیباترین صدایی که هر رزمنده مشتاق شنیدنش است، چیست؟ بی‌تعارف، صدای موتور، تیغ و بیل این دو دستگاه! خدایا. اگر یکی از اینها را منهدم کنند یا از کار بیفتد، چه می‌شود؟ راستی چه غوغایی می‌شود!

آنها از ساعت یازده شب زیر آتش سنگین دشمن مشغول کار بودند. کم‌کم هوا می‌خواست سیاهی غلیظ جامعه‌اش را بتکاند که حرکت لودر  متوقف شد! سرم را که بالا آوردم، دیدم تیر به سر لودرچی اصابت کرده و سرش به روی شاخه خم شده است! با توقف لودر، قلبم می‌خواست بایستد. مو بر تنم راست شد. داشتم خود را می‌باختم و دلم شور می‌زد. آخر آنچه نباید می شد، شده بود! خدایا، نکند رمضان تکرار شود؛ آنجایی که تانک‌های بی‌رحم دشمن، بچّه‌ها را به خاطر نداشتن خاکریز زیر گرفتند و آنها را مظلومانه له کردند و پیش آمدند!

در همین افکار نا امید کننده بودم که دیدم یکی از بچّه‌های مهندسی-رزمی لشکر بالای لودر پرید. اوّل با بوسه‌ای بدن مطهّر راننده را بیرون کشد و بلافاصله مشغول ادامه مأموریت او شد. نفس بلندی برآوردم. دلم می‌خواست از جایش کنده شود. می‌خواستم برخیزم و رویش را-نه، پایش را-ببوسم. گام بی‌تردیدش را که شهادت برادر همراهش را دید و نلرزید، می‌خواستم...؛ اما راستش جرأت این که سرم از کانال بیرون بیاید، در من نبود؛ چه رسد رفتن تا کنار او که سه متر بالاتر از من کار می‌کرد!

مرتّب نگاهم بر ساعت می‌چرخید و زمان زودتر از خاکریز پیش می‌رفت. سفیدی مخبر صادر در افق نمایان می‌شد. هنگام نماز بود و لحظه‌های عروج و سخن گفتن نیازمندانه صبحگاهان با سخاوت مطلق. یکباره بولدوزر متوقف گردید! حسّاس شدم که در این دقایق سرنوشت‌ساز، چه پیش آمده است؟ سرک کشیدم. دیدم راننده ایستاده و از گرد و غبار روی روپوش موتور تیمّم می‌کند. خدایا،‌هوا دارد روشن می‌شود، خیلی دیر است، چه خواهد شد؟ اگر او بخواهد برای نماز پائین بیاید، آن وقت...

دیدم دوباره بلدوزر راه افتاد و تیغش به سرعت بالا و پائین می‌آید. بلدوزرچی با حرکت دستگاهش، نماز عشق را قامت بست. نماز می‌خواهد و خاکریز را بالا می‌آورد.فکر می‌کنم در آن لحظات، یکی از باشکوهترین و کم‌نظیرترین صحنه‌های تاریخ پیاده می‌شد. 

در آخرین لحظات و دمدمای طلوع و روشنایی، حفر خاکریز هم کم‌کم به اتمام می‌رسید. گویی در آن هنگام، دوگونگی فاصله زمان و مکان، به هم می‌پیوست. به چهره‌اش نگریستم؛ روحش از شادی پنهانی می‌خواست پر بگیرد؛ بشّاش بود و گل‌انداخته. بلدوزر و بلدوزرچی هر دو در آخرین تلاش‌ها بودند و شادمان؛ امّا بلدوزرچی به این شادی قانع نبود و مزد دیگری می‌طبید! نمی‌دانم در پایان راز و نیاز عاشقانه‌اش با خدا چه گفته بود؛ من که چیزی نمی‌شنیدم، تنها استجابت دعایش را دیدم که انفجاری و عروجی بالاتر از نمازش...

بلدوزر بدون راننده به سوی ما در حرکت بود. درحالی که از جلو این غول آهنی فرار می‌کردم، بلدوزرچی را دیدم که کناری آغشته خون به خاک افتاده و با سجده نهایی، بر اوج اتصال به معبود رسیده است. کار همه چیز تمام شده بود؛ خاکریز، بلدوزر و بلدوزرچی.

صبح به سنگر فرماندهی برگشتم تا آخرین گزارش‌های شب قبل را به اطلاع فرمانده برسانم. بین راه، حاج‌آقا یوسفی را دیدم که زیر آتش دشمن، با چه شهامتی، زخمی‌ها و شهدای شب گذشته را جمع‌آوری می‌کردند. وقتی با موتور از کنارش می‌گذشتم، به احوالپرسی دستی تکان داده و خسته نباشید گفتم. حاج‌آقا یوسفی صدایم زد؛ ولی چون کار واجبی داشتم، گفتم بر می‌گردم.

نزدیکی‌های سنگر فرماندهی، روحانی سیّد و مسنّی که بغل خاکریز نشسته بود، به من سلام کرد. خیلی خوشم آمد. ایستادم و جواب سلام دادم و گفتم: «حاج‌آقا، اگر جایی می‌خواهید بروید، شما را برسانم.»

گفت: «نه پسرم. من اینجا نشسته‌ام و هر که از خط مقدّم می‌آید، سلام و خسته نباشی می‌گویم.»

با تعجب گفتم: «حاج آقا جان، این جا سه راهی است و دشمن بیشتر از جادّه‌های دیگر، اینجا را خمپاره می‌زند؛ بهتر است برویم به سنگر.»

با مهربانی جواب داد:«دوست دارم همین‌جا بنشیم و به احوالپرسی بچه‌های رزمنده مشغول باشم؛ شما بفرمائید...»‌

به سنگر فرماندهی رفتم و گزارش ما وقع شب پیش را دادم و بعد به وسیله بیسیم با حاج‌آقا یوسفی تماس گرفتم.

-حاج‌آقا یوسفی، خودتان هستید؟

-بله جانم، امری داشتید؟ بفرمایید.

-چون کار داشتم، نتوانستم بایستم؛ امّا بگذار اوّل من حرفم را بزنم، بعد هر امری بود، شما بفرمائید. راستش حاج‌آقا من از فعالیتهایتان خیلی خوشم آمده و به این خاطر می‌خواهم مادر زنم را به شما بدهم!

-دستت درد نکند!

کمی خندیدیم و شوخی کردیم.

-از جلو چه خبر؟

-خوب. خاکریز را بچّه‌ها زدند و خط تثبیت شده است.

-باچند شهید و مجروح؟

-فقط دو نفر راننده سنگرساز!

و خداحافظی کردیم. حدود پانزده دقیقه بعد، با حاجی یوسفی کار داشتم. وقتی تماس گرفتم، بیسیمچی گفت:«حاج آقا رفت به موقعیت خودش!»

 همه با شنیدن این پیام متوجه شدیم که حاجی یا شهید، یا زخمی شده است. بیشتر که تحقیق کردیم، فهمیدیم حاجی هم شهید شده است و مهمان دیگر یاران آسمانی.

به یاد حرفهای دو شب پیش او افتادم که گویا خبر داشت مسافر است؛ چون یک هفته قبل قرار بود به مرخصی برود که از همه خداحافظی کرد و رفت. فردای آن آماده باش زدند و مسئولان در تماس با او خواستند مرخصی نرود و به ستاد عزیمت کند. حاجی به خاطر مسائل جنگ، خانواده‌اش را به دزفول آورده بود و به اتفاق آنها می‌خواست به مرخصی برود. همین که سوار ماشین می‌شود، با صدای تلفن مسئول ستاد بر می‌گردد که به وی می‌گویند قرار شده با هم باشیم و مرخصی نروید...

بعد حاجی تعریف می‌کرد که وقتی زنگ تلفن را شنیدم، فوری از ماشین پیاده شدم. انگار می‌فهمیدم زنگ تلفن از رفتن من شکوه دارد و می‌گوید:«حاج آقا کجا می‌روی؟‌برگرد، تو دیگر فسیل شده‌ای!»‌

بعد از صحبت تلفن، وقتی رفتم تا به خانم و بچه‌ها بگویم دیگر ماندگار شده‌ایم، دیدم خانم می‌آید. گفتم:«حاج خانم چرا برگشتی؟»

گفت:«وقتی تلفن زنگ زد، من دلم ریخت. فهیمدم که از رفتن خبری نیست؛ برای همین آمدم.»

گفتم:«بارک‌الله، خوب فهمیدی خانم!»

وقتی جریان تلفن را تعریف می‌کرد، می‌گفت:«ای خدا،‌چه می‌شد من هم شهید می‌شدم؟ شما را به خدا مرا دعا کنید؛ التماس دعا دارم. در حمله‌های قبلی، خودم را به هر آب و آتشی زدم؛ ولی طوری نشدم. دعا کنید بلکه این دفعه نصیبم شود.»‌

وصیت نامه جالبی داشت که در قسمتی از آن به مسئولان لشکر نوشته بود:

«... دوست دارم پس از شهادت، تمام وسایل خانه‌ام را پشت کامیون بگذارید و همه بچه‌هایم را وسط اسبابها سوار کنید و بگوئید حاجی گفته، از دزفول تا اردبیل، هر چه می‌خواهدی، گریه کنید؛ امّا وقتی به اردبیل رسیدید، گریه تمام؛‌تا آخر عمرتان..»

وصیت‌نامه وقتی به دست مسئولان رسید که خانواده‌اش را با یک ماشین سواری، از دزفول به اردبیل فرستاده بودند... 

*راوی:هدایت الله بهبودی


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

آنتی ویروس کاملا بومی پادویش عرضه شد

به گزارش خبرنگار فناوری اطلاعاتخبرگزاری فارس، این محصول که با نام «پادویش» عرضه شده نخستین ضد بدافزار بومی است که با موتور صد در صد داخلی طراحی و برای نخستین بار به بازار عرضه شده است.

عباس حسینی در مراسم رونمایی از این ضد بدافزار از صادرات این محصول تا سه سال آینده به سایر کشورها خبر داد و گفت: هیچ یک از قسمت‌های مختلف این محصول نه تنها اقتباس نشده، بلکه از شرکت ها و محصولات خارجی نیز بهره گیری نداشته و هسته اصلی تکنولوژی آن به صورت صد در صد بومی در ایران طراحی و تولید شده است.

وی گفت: امروزه آنتی ویروس‌ها در دنیا شهرتی برابر با سیستم عامل ها دارند و نباید فراموش کرد که آنتی ویروس مجموعه ای از محصولات با دهها فناوری است.

وی ادامه داد: ویژگی منحصر به فرد آنتی ویروس بومی پادویش این است که این آنتی ویروس به عنوان پلیس امنیت اطلاعات می‌تواند از محتوای اطلاعات کاربران در داخل کامپیوتر حفاظت کند، اما مابقی ابزارها نظیر فایروال ها خارج از کامپیوتر هستند.

مدیر شرکت امن پرداز اضافه کرد: با این وجود همان اندازه که سیستم عامل‌ها باید استوار باشند، تا امکان کار را برای تمامی ابزارها فراهم کنند، آنتی ویروس ها نیز باید بتوانند امنیت را برقرار کرده و سرعت را کاهش ندهند و مهمتر از همه پشتیبانی نیز به کاربران ارائه دهند.

وی مهمترین ارزش افزوده پادویش نسبت به محصولات خارجی را قابلیت پشتیبانی برای کاربران و نیز جلوگیری از ورود تمامی ویروس های شناخته و ناشناس فلش عنوان کرد و گفت: یکی از به روزترین تکنولوژی‌ها که امروزه در آنتی ویروس‌ها به کار گرفته می‌شود، این است که با تکنولوژی رایانش ابری، بدافزارها از محل جمع آوری می‌شود و کاربران به سرعت به روز خواهند شد که پادویش این ویژگی را داراست.

وی گام اول در توسعه این ضد بدافزار را شناسایی نیاز کاربران عنوان کرد و گفت: پادویش قابلیت رقابت با محصولات خارجی را دارد و این محصول با رعایت کامل فرآیندهای حقوقی کپی رایت تولید و مورد استفاده قرار گرفته است، بر این اساس می‌تواند در کشورهای همزبان منطقه و نیز بازارهای جهانی حاضر شود.

۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

خبر خوش درباره دریاچه ارومیه +عکس

خبرگزاری ایسنا: گفته می‌شود در سالیان دور دست، یک بار دریاچه ارومیه خشک شده بود و در آن زمان نیز فلامینگوها و پلیکان‌ها دیگر به دریاچه ارومیه نمی‌آمدند، ولی ناگهان و با وجود خشکسالی در آسمان دریاچه ظاهر شده و در حاشیه و جزایر آن اقامت گزیده و جوجه‌آوری کردند. پس از ورود آنها بود که ساکنان حاشیه دریاچه ارومیه شاهد احیای نگین فیروزه‌ای ایران شدند.

عصر ایران نوشت:  مدیر کل حفاظت محیط زیست استان آذربایجان غربی مژده بازگشت فلامینگوها به دریاچه ارومیه را داد و این مهاجرت و جوجه‌آوری این پرندگان زیبا را نشانه‌ای مثبت در شرایط زیست محیطی دریاچه دانست.

حسن عباس‌نژاد افزود: پارک ملی دریاچه ارومیه در سال‌های پر آبی آن میزبان هزاران پرنده فلامینگو و پلیکان بود که در مسیر مهاجرت در این زیستگاه امن استراحت کرده و بعد از بازیابی توان و قوای جسمانی دوباره به مهاجرت خود ادامه داده و حتی تخم‌گذاری کرده و جوجه‌آوری نیز می‌کردند.

وی افزود: در سال‌های اخیر به دلیل افزایش غلظت نمک در آب دریاچه و به تبع آن کریستالیزه شدن و بلور بستن بال و پر پرندگان ، دیگر این دریاچه میزبان هیچ پرنده‌ای نبوده است. اما اخیراً شاهد حضور هر چند کمتر این پرندگان مهاجر در دریاچه هستیم که این را باید به فال نیک گرفت.

بنا به گزارش خبرنگار عصر ایران در ارومیه ، با توجه به باورهای قدیمی در منطقه و به گفته اهالی کهنسال ساکن در حاشیه دریاچه ارومیه ، بازگشت فلامینگوها نوید بخش احیای دریاچه ارومیه است. گفته می‌شود در سالیان دور دست ، یک بار دریاچه ارومیه خشک شده بود و در آن زمان نیز فلامینگوها و پلیکان‌ها دیگر به دریاچه ارومیه نمی‌آمدند، ولی ناگهان و با وجود خشکسالی در آسمان دریاچه ظاهر شده و در حاشیه و جزایر آن اقامت گزیده و جوجه‌آوری کردند. پس از ورود آنها بود که ساکنان حاشیه دریاچه ارومیه شاهد احیای نگین فیروزه‌ای ایران شدند.

اهالی منطقه معتقدند این پرندگان زیبا دارای حسگرهای بسیار قوی هستند و بازگشت آنها به هیچ‌وجه بی‌دلیل نبوده و نوید بخش احیای مجدد دریاچه ارومیه است و اطمینان دارند که دریاچه ارومیه در سال‌های آینده به تدریج احیاء خواهد شد.

فلامینگوها در دریاچه ارومیه







۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

خبر خوش درباره دریاچه ارومیه +عکس

خبرگزاری ایسنا: گفته می‌شود در سالیان دور دست، یک بار دریاچه ارومیه خشک شده بود و در آن زمان نیز فلامینگوها و پلیکان‌ها دیگر به دریاچه ارومیه نمی‌آمدند، ولی ناگهان و با وجود خشکسالی در آسمان دریاچه ظاهر شده و در حاشیه و جزایر آن اقامت گزیده و جوجه‌آوری کردند. پس از ورود آنها بود که ساکنان حاشیه دریاچه ارومیه شاهد احیای نگین فیروزه‌ای ایران شدند.

عصر ایران نوشت:  مدیر کل حفاظت محیط زیست استان آذربایجان غربی مژده بازگشت فلامینگوها به دریاچه ارومیه را داد و این مهاجرت و جوجه‌آوری این پرندگان زیبا را نشانه‌ای مثبت در شرایط زیست محیطی دریاچه دانست.

حسن عباس‌نژاد افزود: پارک ملی دریاچه ارومیه در سال‌های پر آبی آن میزبان هزاران پرنده فلامینگو و پلیکان بود که در مسیر مهاجرت در این زیستگاه امن استراحت کرده و بعد از بازیابی توان و قوای جسمانی دوباره به مهاجرت خود ادامه داده و حتی تخم‌گذاری کرده و جوجه‌آوری نیز می‌کردند.

وی افزود: در سال‌های اخیر به دلیل افزایش غلظت نمک در آب دریاچه و به تبع آن کریستالیزه شدن و بلور بستن بال و پر پرندگان ، دیگر این دریاچه میزبان هیچ پرنده‌ای نبوده است. اما اخیراً شاهد حضور هر چند کمتر این پرندگان مهاجر در دریاچه هستیم که این را باید به فال نیک گرفت.

بنا به گزارش خبرنگار عصر ایران در ارومیه ، با توجه به باورهای قدیمی در منطقه و به گفته اهالی کهنسال ساکن در حاشیه دریاچه ارومیه ، بازگشت فلامینگوها نوید بخش احیای دریاچه ارومیه است. گفته می‌شود در سالیان دور دست ، یک بار دریاچه ارومیه خشک شده بود و در آن زمان نیز فلامینگوها و پلیکان‌ها دیگر به دریاچه ارومیه نمی‌آمدند، ولی ناگهان و با وجود خشکسالی در آسمان دریاچه ظاهر شده و در حاشیه و جزایر آن اقامت گزیده و جوجه‌آوری کردند. پس از ورود آنها بود که ساکنان حاشیه دریاچه ارومیه شاهد احیای نگین فیروزه‌ای ایران شدند.

اهالی منطقه معتقدند این پرندگان زیبا دارای حسگرهای بسیار قوی هستند و بازگشت آنها به هیچ‌وجه بی‌دلیل نبوده و نوید بخش احیای مجدد دریاچه ارومیه است و اطمینان دارند که دریاچه ارومیه در سال‌های آینده به تدریج احیاء خواهد شد.

فلامینگوها در دریاچه ارومیه







۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

آنتی ویروس کاملا بومی پادویش عرضه شد

به گزارش خبرنگار فناوری اطلاعاتخبرگزاری فارس، این محصول که با نام «پادویش» عرضه شده نخستین ضد بدافزار بومی است که با موتور صد در صد داخلی طراحی و برای نخستین بار به بازار عرضه شده است.

عباس حسینی در مراسم رونمایی از این ضد بدافزار از صادرات این محصول تا سه سال آینده به سایر کشورها خبر داد و گفت: هیچ یک از قسمت‌های مختلف این محصول نه تنها اقتباس نشده، بلکه از شرکت ها و محصولات خارجی نیز بهره گیری نداشته و هسته اصلی تکنولوژی آن به صورت صد در صد بومی در ایران طراحی و تولید شده است.

وی گفت: امروزه آنتی ویروس‌ها در دنیا شهرتی برابر با سیستم عامل ها دارند و نباید فراموش کرد که آنتی ویروس مجموعه ای از محصولات با دهها فناوری است.

وی ادامه داد: ویژگی منحصر به فرد آنتی ویروس بومی پادویش این است که این آنتی ویروس به عنوان پلیس امنیت اطلاعات می‌تواند از محتوای اطلاعات کاربران در داخل کامپیوتر حفاظت کند، اما مابقی ابزارها نظیر فایروال ها خارج از کامپیوتر هستند.

مدیر شرکت امن پرداز اضافه کرد: با این وجود همان اندازه که سیستم عامل‌ها باید استوار باشند، تا امکان کار را برای تمامی ابزارها فراهم کنند، آنتی ویروس ها نیز باید بتوانند امنیت را برقرار کرده و سرعت را کاهش ندهند و مهمتر از همه پشتیبانی نیز به کاربران ارائه دهند.

وی مهمترین ارزش افزوده پادویش نسبت به محصولات خارجی را قابلیت پشتیبانی برای کاربران و نیز جلوگیری از ورود تمامی ویروس های شناخته و ناشناس فلش عنوان کرد و گفت: یکی از به روزترین تکنولوژی‌ها که امروزه در آنتی ویروس‌ها به کار گرفته می‌شود، این است که با تکنولوژی رایانش ابری، بدافزارها از محل جمع آوری می‌شود و کاربران به سرعت به روز خواهند شد که پادویش این ویژگی را داراست.

وی گام اول در توسعه این ضد بدافزار را شناسایی نیاز کاربران عنوان کرد و گفت: پادویش قابلیت رقابت با محصولات خارجی را دارد و این محصول با رعایت کامل فرآیندهای حقوقی کپی رایت تولید و مورد استفاده قرار گرفته است، بر این اساس می‌تواند در کشورهای همزبان منطقه و نیز بازارهای جهانی حاضر شود.

۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

کسب اطلاعات با ارزش از ارتش اسرائیل توسط یک گروه مقاومت سایبری اسلامی

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/09/06/13920906000461_PhotoA.jpg

  به گزارشخبرگزاری فارس، گروهی اسلامی که خودش را «گروه مقاومت سایبری» معرفی می‌کند اعلام کرده است که در حمله هکری تحت عنوان «عملیات حسن القیس» اطلاعات با ارزشی به دست آورده است.

این گروه هکرهای مسلمان می‌گویند که فایلهای پرسنل از جمله عناوین شغلی، پسوردها، آدرسهای پستی، ای میل ها، شماره‌های تماس، کدهای نظامیِ 2014 افسر اسرائیلی، تنها بخش کوچکی از اطلاعاتی است که آنها موفق شده اند از ارتش اسرائیل استخراج و به دست آورند.

آنها می‌گویند که این حملات هکری را در پاسخ به ترور حسن القیس یکی از رهبران حزب الله که اخیرا در حومه لبنان ترور شد انجام داده اند.

گروه مقاومت اسلامی در بیانیه خود آورده است؛ ما سازمان موساد و گروه القاعده وابسته به اسرائیل را مسئول ترور حسن القیس میدانیم.

این گروه سایبری به سازمان موساد درباره عملیاتهای مشابه احتمالی علیه حزب الله هشدار داده و تاکید کرده است که این حملات سایبری تنها یک هشدار است و قادرند صدمات بیشتری به آنها وارد کنند.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

کسب اطلاعات با ارزش از ارتش اسرائیل توسط یک گروه مقاومت سایبری اسلامی

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/09/06/13920906000461_PhotoA.jpg

  به گزارشخبرگزاری فارس، گروهی اسلامی که خودش را «گروه مقاومت سایبری» معرفی می‌کند اعلام کرده است که در حمله هکری تحت عنوان «عملیات حسن القیس» اطلاعات با ارزشی به دست آورده است.

این گروه هکرهای مسلمان می‌گویند که فایلهای پرسنل از جمله عناوین شغلی، پسوردها، آدرسهای پستی، ای میل ها، شماره‌های تماس، کدهای نظامیِ 2014 افسر اسرائیلی، تنها بخش کوچکی از اطلاعاتی است که آنها موفق شده اند از ارتش اسرائیل استخراج و به دست آورند.

آنها می‌گویند که این حملات هکری را در پاسخ به ترور حسن القیس یکی از رهبران حزب الله که اخیرا در حومه لبنان ترور شد انجام داده اند.

گروه مقاومت اسلامی در بیانیه خود آورده است؛ ما سازمان موساد و گروه القاعده وابسته به اسرائیل را مسئول ترور حسن القیس میدانیم.

این گروه سایبری به سازمان موساد درباره عملیاتهای مشابه احتمالی علیه حزب الله هشدار داده و تاکید کرده است که این حملات سایبری تنها یک هشدار است و قادرند صدمات بیشتری به آنها وارد کنند.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

پیکر مطهر مادر مسیح کردستان سردار شهید محمد بروجردی درتهران با حضور مردم به صورت باشکوهی تشییع شد+تص


سخنرانی حجت الاسلام صدیقی در مراسم تشییع پیکر مادر شهید بروجردی

تشییع پیکر مادر شهید بروجردی


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

پیکر مطهر مادر مسیح کردستان سردار شهید محمد بروجردی درتهران با حضور مردم به صورت باشکوهی تشییع شد+تص


سخنرانی حجت الاسلام صدیقی در مراسم تشییع پیکر مادر شهید بروجردی

تشییع پیکر مادر شهید بروجردی


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

آیت‌الله شاه‌آبادی خطاب به مأمورین رضاخان: به آن مردک قلدر چاروادار بگویید که مانع عزاداری مردم نشو


در روایات آمده است که خداوند متعال به عیسی‌بن مریم(ع) می‌فرماید: «علما را بزرگ بشمار و فضل آنها را بشناس؛ زیرا آن‌ها به همه مخلوقات من برتری دارند، جز رسولان و پیامبرانم. برتری آن‌ها نسبت به مردم، مانند برتری خورشید است نسبت به سایر کواکب و یا مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا و یا مانند برتری من است نسبت به همه موجودات».


عارف کامل و  فقیه مبارز، آیت الله میرزا محمد علی شاه آبادی در سال 1292 قمری در اصفهان در بیت  فقیه ربانی، آیت الله میرزا محمد جواد اصفهانی (حسین آبادی) رحمة الله دیده به جهان گشود؛ از همان ابتدا در محضر پدر بزرگوار خود، مقدمات علوم الهی و دروس حوزه را فرا گرفت و از محضر سایر اساتید وقت و علمای اصفهان کسب فیض نمود.


ایشان  در سال 1310 هجری قمری، پس از 6 سال اقامت در تهران، آنگاه که حدود 18 سال داشت به درجه اجتهاد نایل آمد؛ برخی اساتید مرحوم شاه آبادی عبارتند از: مرحوم آیة الله شیخ احمد مجتهد بید آبادی ( برادر بزرگ تر آیه الله شاه آبادی)، مرحوم علامه میرزا محمد هاشم خوانساری، میرزای جلوه، مرحوم آیة الله میرزا محمد حسن آشتیانی، مرحوم آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی رحمة الله.


از قول امام خمینی نقل شده که: «مرحوم آقای شاه آبادی علاوه بر آن که یک فقیه مبارز و عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنی هم بودند».


مرحوم شاه آبادی پس از 77 سال زندگی پر برکت، در روز پنج شنبه 3 صفر 1369 قمری مطابق با 3/9/1328 بدرود حیات گفت و پیکر مطهرش با تجلیل و تکریم فراوان در زاویه مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) به خاک سپرده شد.


آیت الله شاه آبادی حکیم یا مجتهد؟


عده ای شایع کرده بودند که آقای شاه آبادی، حکیم است نه مجتهد؛ روزی در تهران، یک نفر که برای پرداخت سهم مبارک امام (ع) نزد ایشان آمده بود، از ایشان خواست که اجازه‌های اجتهادشان را ببیند!


ایشان که به شدت از این عمل ناراحت شده بودند، از همسرشان خواستند صندوقی را که اجازه های اجتهادشان در آن قرار داشت، بیاورند و آن گاه در مقابل چشم او، همه را پاره کردند، و در حالی که با دست به سینه خود اشاره می کردند، فرمودند:« علم در کاغذ نیست. قوه اجتهاد در این جاست. اگر علماء به من اجازه اجتهاد داده‌اند، به خاطر صلاحیت علمی من بوده، ولی من خودم هرگز به دنبال گرفتن این اجازه ها نبوده ام.»


در میان اجازات اجتهادی که ایشان از اساتید خود داشت، تنها یک اجازه به دست آمده، و آن هم اجازه ای است که آیت الله العظمی میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای دوم) به ایشان داده بود، و در میان یکی از کتاب‌های ایشان جا مانده بود؛ همسر ایشان هرگاه از این قضیه یاد می کرد، می گفت: ای کاش آن روز هیچ یک از اجازات را به آقا نمی دادم.


استفاده از قدرت مردم و نهی از منکر


در نزدیکی منزل ایشان در خیابان امیر کبیر، دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، به گونه ای که از صدای آن ها، همسایه ها ناراحت بودند؛ ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست که از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود که من این کار را ترک نمی کنم و شما هر اقدامی که می خواهید بکنید.


مرحوم شاه آبادی تا روز جمعه صبر کردند و آن گاه در جلسه روز جمعه که در مسجد شاه سابق تشکیل شده بود، به مردم گفتند:« خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور می کند چون به مطب این دکتر رسید، داخل مطب شده  و سلام کند و آن گاه با خوشرویی از او بخواهد که آن عمل خلاف خود را ترک کند.»


از آن پس، هر کس از جلو مطب عبور می کرد، برای انجام وظیفه شرعی خود، داخل مطب می شد و سلام کرده،  موضوع را با زبان خوش در میان می گذاشت و خارج می شد.


چند روز به این منوال گذشت و دکتر هر روز با صدها مراجعه کننده مواجه می شد که همگی یک مطلب را به او  تذکر می داند. وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد، نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند، بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند.


از این رو دست از ایجاد مزاحمت برداشته، جلسه آموزش دخترانش را تعطیل کرد؛ در یکی از روزها که ایشان به طرف مسجد در حرکت بود، دکتر ایوب را دید که به طرف او می آید.


وقتی نزدیک شد، از شدت خنده نمی توانست سلام کند، و بالاخره پس از سلام و احوال پرسی گفت: آقای شاه آبادی، با قدرت ملت کار را تمام کردی و من گمان می کردم شما به مراجع قانونی و محاکم قضایی مراجعه می کنید که من به سادگی می توانستم جواب آن ها را بدهم و هرگز درباره این روش مردمی نیندیشیده بودم.


برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید


آیت الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند: موضوع دیگری که مرحوم والد به آن عنایت ویژه‌ای داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر می دانستند، بیداری شب و سحرخیزی بود، می‌فرمودند: اگر برای نافله شب بیدار شدید برای نافله خواندن آمادگی روحی ندارید، بیدار بمانید. بنشینید، حتی چای بخورید. انسان بر اثر همین بیداری، آمادگی برای عبادت را پیدا می‌کند.


در منبرهایشان مکرراً می فرمودند: «برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید. چون بیداری سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره و خوش اخلاقی می آورد».


عزای امام حسین وزارت فرهنگ ماست


از قول یکی از شاگردان ایشان نقل شده است: به خاطر دارم که در روز تاسوعا یا عاشورا، مأمورین رضاخان به مسجد جامع آمدند که مانع برگزاری مراسم عزاداری بشوند و می گفتند باید از وزارت فرهنگ اجازه بگیرید.


در این حال آیت الله شاه آبادی، خطاب به آقای سید علی اصغر آل احمد که صدای خیلی خوبی هم داشت، فرمودند که: «زیارت عاشورا را بخوان» و مرحوم آل احمد هم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد در اثر آن، صدای گریه و ضجه و عزاداری مردم در تمام بازار بلند شد.


بعد هم آیت الله شاه آبادی خطاب به مأمورین رضاخان گفتند به آن مردک قلدر چاروادار بگو که مانع عزاداری مردم نشود و به وزیر فرهنگ هم بگو که در وزارت فرهنگش را ببندد. اینجا وزارت فرهنگ ماست.


سه دستور آیت الله شاه آبادی برای درست شدن آدمی


یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند: چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ می فرمودند: آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم.


همین فرد می گوید: بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟ ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم. مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید؛ هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.


در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعاً اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید. در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد. از نظر حقوق الهی، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.


نتیجه عمل به دستورات آیت الله شاه آبادی


همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید، قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم.


در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند، در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند؛ پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید؛ ایشان تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم؛ من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم.


این اولین مشاهده من بود که در اثر دستورات آیت الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود؛ در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

آیت‌الله شاه‌آبادی خطاب به مأمورین رضاخان: به آن مردک قلدر چاروادار بگویید که مانع عزاداری مردم نشو


در روایات آمده است که خداوند متعال به عیسی‌بن مریم(ع) می‌فرماید: «علما را بزرگ بشمار و فضل آنها را بشناس؛ زیرا آن‌ها به همه مخلوقات من برتری دارند، جز رسولان و پیامبرانم. برتری آن‌ها نسبت به مردم، مانند برتری خورشید است نسبت به سایر کواکب و یا مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا و یا مانند برتری من است نسبت به همه موجودات».


عارف کامل و  فقیه مبارز، آیت الله میرزا محمد علی شاه آبادی در سال 1292 قمری در اصفهان در بیت  فقیه ربانی، آیت الله میرزا محمد جواد اصفهانی (حسین آبادی) رحمة الله دیده به جهان گشود؛ از همان ابتدا در محضر پدر بزرگوار خود، مقدمات علوم الهی و دروس حوزه را فرا گرفت و از محضر سایر اساتید وقت و علمای اصفهان کسب فیض نمود.


ایشان  در سال 1310 هجری قمری، پس از 6 سال اقامت در تهران، آنگاه که حدود 18 سال داشت به درجه اجتهاد نایل آمد؛ برخی اساتید مرحوم شاه آبادی عبارتند از: مرحوم آیة الله شیخ احمد مجتهد بید آبادی ( برادر بزرگ تر آیه الله شاه آبادی)، مرحوم علامه میرزا محمد هاشم خوانساری، میرزای جلوه، مرحوم آیة الله میرزا محمد حسن آشتیانی، مرحوم آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی رحمة الله.


از قول امام خمینی نقل شده که: «مرحوم آقای شاه آبادی علاوه بر آن که یک فقیه مبارز و عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنی هم بودند».


مرحوم شاه آبادی پس از 77 سال زندگی پر برکت، در روز پنج شنبه 3 صفر 1369 قمری مطابق با 3/9/1328 بدرود حیات گفت و پیکر مطهرش با تجلیل و تکریم فراوان در زاویه مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) به خاک سپرده شد.


آیت الله شاه آبادی حکیم یا مجتهد؟


عده ای شایع کرده بودند که آقای شاه آبادی، حکیم است نه مجتهد؛ روزی در تهران، یک نفر که برای پرداخت سهم مبارک امام (ع) نزد ایشان آمده بود، از ایشان خواست که اجازه‌های اجتهادشان را ببیند!


ایشان که به شدت از این عمل ناراحت شده بودند، از همسرشان خواستند صندوقی را که اجازه های اجتهادشان در آن قرار داشت، بیاورند و آن گاه در مقابل چشم او، همه را پاره کردند، و در حالی که با دست به سینه خود اشاره می کردند، فرمودند:« علم در کاغذ نیست. قوه اجتهاد در این جاست. اگر علماء به من اجازه اجتهاد داده‌اند، به خاطر صلاحیت علمی من بوده، ولی من خودم هرگز به دنبال گرفتن این اجازه ها نبوده ام.»


در میان اجازات اجتهادی که ایشان از اساتید خود داشت، تنها یک اجازه به دست آمده، و آن هم اجازه ای است که آیت الله العظمی میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای دوم) به ایشان داده بود، و در میان یکی از کتاب‌های ایشان جا مانده بود؛ همسر ایشان هرگاه از این قضیه یاد می کرد، می گفت: ای کاش آن روز هیچ یک از اجازات را به آقا نمی دادم.


استفاده از قدرت مردم و نهی از منکر


در نزدیکی منزل ایشان در خیابان امیر کبیر، دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، به گونه ای که از صدای آن ها، همسایه ها ناراحت بودند؛ ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست که از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود که من این کار را ترک نمی کنم و شما هر اقدامی که می خواهید بکنید.


مرحوم شاه آبادی تا روز جمعه صبر کردند و آن گاه در جلسه روز جمعه که در مسجد شاه سابق تشکیل شده بود، به مردم گفتند:« خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور می کند چون به مطب این دکتر رسید، داخل مطب شده  و سلام کند و آن گاه با خوشرویی از او بخواهد که آن عمل خلاف خود را ترک کند.»


از آن پس، هر کس از جلو مطب عبور می کرد، برای انجام وظیفه شرعی خود، داخل مطب می شد و سلام کرده،  موضوع را با زبان خوش در میان می گذاشت و خارج می شد.


چند روز به این منوال گذشت و دکتر هر روز با صدها مراجعه کننده مواجه می شد که همگی یک مطلب را به او  تذکر می داند. وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد، نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند، بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند.


از این رو دست از ایجاد مزاحمت برداشته، جلسه آموزش دخترانش را تعطیل کرد؛ در یکی از روزها که ایشان به طرف مسجد در حرکت بود، دکتر ایوب را دید که به طرف او می آید.


وقتی نزدیک شد، از شدت خنده نمی توانست سلام کند، و بالاخره پس از سلام و احوال پرسی گفت: آقای شاه آبادی، با قدرت ملت کار را تمام کردی و من گمان می کردم شما به مراجع قانونی و محاکم قضایی مراجعه می کنید که من به سادگی می توانستم جواب آن ها را بدهم و هرگز درباره این روش مردمی نیندیشیده بودم.


برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید


آیت الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند: موضوع دیگری که مرحوم والد به آن عنایت ویژه‌ای داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر می دانستند، بیداری شب و سحرخیزی بود، می‌فرمودند: اگر برای نافله شب بیدار شدید برای نافله خواندن آمادگی روحی ندارید، بیدار بمانید. بنشینید، حتی چای بخورید. انسان بر اثر همین بیداری، آمادگی برای عبادت را پیدا می‌کند.


در منبرهایشان مکرراً می فرمودند: «برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید. چون بیداری سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره و خوش اخلاقی می آورد».


عزای امام حسین وزارت فرهنگ ماست


از قول یکی از شاگردان ایشان نقل شده است: به خاطر دارم که در روز تاسوعا یا عاشورا، مأمورین رضاخان به مسجد جامع آمدند که مانع برگزاری مراسم عزاداری بشوند و می گفتند باید از وزارت فرهنگ اجازه بگیرید.


در این حال آیت الله شاه آبادی، خطاب به آقای سید علی اصغر آل احمد که صدای خیلی خوبی هم داشت، فرمودند که: «زیارت عاشورا را بخوان» و مرحوم آل احمد هم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد در اثر آن، صدای گریه و ضجه و عزاداری مردم در تمام بازار بلند شد.


بعد هم آیت الله شاه آبادی خطاب به مأمورین رضاخان گفتند به آن مردک قلدر چاروادار بگو که مانع عزاداری مردم نشود و به وزیر فرهنگ هم بگو که در وزارت فرهنگش را ببندد. اینجا وزارت فرهنگ ماست.


سه دستور آیت الله شاه آبادی برای درست شدن آدمی


یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند: چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ می فرمودند: آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم.


همین فرد می گوید: بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟ ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم. مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید؛ هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.


در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعاً اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید. در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد. از نظر حقوق الهی، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.


نتیجه عمل به دستورات آیت الله شاه آبادی


همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید، قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم.


در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند، در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند؛ پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید؛ ایشان تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم؛ من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم.


این اولین مشاهده من بود که در اثر دستورات آیت الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود؛ در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

بسیجیان ارومیه با معلولان خانه آفاق دیدار کردند...

جمعی از بسیجیان گردان ولایت(4امام حسین(ع)) و شورای فرماندهی حوزه 4 شهری ارومیه به همراه مسئول تربیت و آموزش ناحیه مقاومت بسیج این شهرستان، با حضور در مرکز نگهداری معلولان جسمی و ذهنی آفاق، با معلولان و مسئولین این مرکز دیدار و گفت و گو کردند.

این دیدار به منظور سرکشی از بیماران و همچنین تحویل کمک های بسیجیان به معلولان انجام گرفت.

در این بازدید بسیجیان ضمن عیادت از بیماران، در جریان اقدامات انجام گرفته برای بهبود و نگهداری مناسب از معلولین قرار گرفتند.

لازم به ذکر است؛ مرکز نگهداری معلولین جسمی و ذهنی آفاق ارومیه در خیابان عمار این شهر قرار دارد و در حال حاضر 40 کودک و نوجوان دارای معلولیت جسمی و ذهنی در این مرکز نگهداری می شوند.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

جزوه آموزش فشرده زبان عراقی برای اربعین

 
۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

جزوه آموزش فشرده زبان عراقی برای اربعین

 
۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

بسیجیان ارومیه با معلولان خانه آفاق دیدار کردند...

جمعی از بسیجیان گردان ولایت(4امام حسین(ع)) و شورای فرماندهی حوزه 4 شهری ارومیه به همراه مسئول تربیت و آموزش ناحیه مقاومت بسیج این شهرستان، با حضور در مرکز نگهداری معلولان جسمی و ذهنی آفاق، با معلولان و مسئولین این مرکز دیدار و گفت و گو کردند.

این دیدار به منظور سرکشی از بیماران و همچنین تحویل کمک های بسیجیان به معلولان انجام گرفت.

در این بازدید بسیجیان ضمن عیادت از بیماران، در جریان اقدامات انجام گرفته برای بهبود و نگهداری مناسب از معلولین قرار گرفتند.

لازم به ذکر است؛ مرکز نگهداری معلولین جسمی و ذهنی آفاق ارومیه در خیابان عمار این شهر قرار دارد و در حال حاضر 40 کودک و نوجوان دارای معلولیت جسمی و ذهنی در این مرکز نگهداری می شوند.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

جزوه آموزش فشرده زبان عراقی برای اربعین


 


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

جزوه آموزش فشرده زبان عراقی برای اربعین


 


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

لینک دانلود فیلم های اموزشی جستجو از سایت های کتابخانهای الکترونیک(تمرین دوم)

فیلم اموزشی جستجو از سایت های کتابخانهای الکترونیک:

http://s5.picofile.com/file/8103317492/12_8_2013_6_21_16_AM.rar.html


http://s5.picofile.com/file/8103317976/12_8_2013_11_32_07_AM.rar.html

 

http://s5.picofile.com/file/8103318084/12_8_2013_11_16_00_AM.rar.html

۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

لینک دانلود فیلم های اموزشی جستجو از سایت های کتابخانهای الکترونیک(تمرین دوم)

فیلم اموزشی جستجو از سایت های کتابخانهای الکترونیک:

http://s5.picofile.com/file/8103317492/12_8_2013_6_21_16_AM.rar.html


http://s5.picofile.com/file/8103317976/12_8_2013_11_32_07_AM.rar.html

 

http://s5.picofile.com/file/8103318084/12_8_2013_11_16_00_AM.rar.html

۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت

شهید اللقیس مهندس جنگ الکترونیک حزب‌الله بود + تصاویر


به گزارش مشرق،‌ دکتر مسعود اسداللهی کارشناس مسائل لبنان و حزب‌الله، در گفت‌وگو با تسنیم به تشریح برخی از ویژگی‌های شخصیتی و حرفه‌ای شهید حسان اللقیس پرداخت. شهید اللقیس سه روز پیش توسط عوامل صهیونیستی در جنوب بیروت به شهادت رسید.

 شهید اللقیس چه نقش و جایگاهی در جنبش مقاومت اسلامی لبنان داشت؟

 شهید حسن اللقیس یکی از چهره‌های قدیمی و پیش‌کسوت مقاومت اسلامی در لبنان بود. وی در همان دوران جوانی و از روزهای اول شکل‌گیری مقاومت اسلامی و جنبش حزب‌الله لبنان به عضویت این گروه درآمد و از آن روز به بعد، این شهید تمام عمر خود را وقف مقاومت کرد.

وی مهندسی کامپیوتر را از دانشگاه آمریکایی بیروت در بالاترین سطوح علمی گرفت و یک مغز متفکر رایانه‌ای و الکترونیکی محسوب می‌شد و با تکنولوژی‌های جدید بسیار آشنا بود و تسلط فوق‌العاده‌ای در زمینه این تکنولوژی‌ها داشت. به همین خاطر توانست نقش عمده‌ای در جنگ الکترونیک علیه اسرائیل ایفا کند. شهید اللقیس تأثیر بسیار زیادی در موفقیت‌های حزب‌الله و مقاومت اسلامی در جنگ الکترونیک با اسرائیل داشت به‌گونه‌ای که کینه ایشان را اسرائیلی‌ها مدت‌ها بود به دل گرفته بودند.

به‌خاطر توانایی‌های فوق‌العاده‌ای که داشت به‌راحتی می‌توانست در سایت‌های اسرائیلی ورود پیدا کند و اطلاعات مورد نیاز را حتی‌ از سایت‌های محرمانه اسرائیل استخراج کند. خود اسرائیلی‌ها اعتراف کرده بودند که ایشان بارها موفق شده وارد فایل‌های شخصی نظامیان اسرائیلی شود و اطلاعات آنها حتی ای‌میل‌ها و شماره تلفن‌ها را استخراج کند. به همین طریق اطلاعات بسیار زیادی را درباره استراتژی‌های نظامی و امنیتی اسرائیل به دست می‌آورد و در اختیار مقاومت قرار می‌داد. به همین دلیل اسرائیلی‌ها سال‌ها بود که در پی ترور ایشان بودند و قبلاً هم چندین بار این کار را کرده بودند چنانکه در جریان جنگ 33روزه ایشان دو بار تا آستانه شهادت پیش رفت.

اولین بار زمانی بود که ایشان در ساختمانی در منطقه شیاح جنوب بیروت حضور داشت و بعد از اینکه ساختمان را ترک می‌کند اسرائیلی‌ها با فاصله‌ای کوتاه آن ساختمان را هدف قرار دادند که پسر ایشان بر اثر این حمله در سن 18سالگی به شهادت رسید. پسر شهید اللقیس نیز عضو مقاومت بود.

 

دومین بار نیز در جریان جنگ 33روزه اسرائیلی‌ها خودروی وی را شناسایی کرده با هواپیمایی بدون سرنشین این خودرو را هدف قرار دادند. اما لحظاتی قبل از اصابت موشک، شهید اللقیس متوجه می‌شود که شناسایی شده ماشین را ترک می‌کند. در این حمله ماشین ایشان نابود شد اما به خود ایشان آسیبی وارد نشد.

این تلاش‌ها نشان می‌دهد که اسرائیلی‌ها از سال‌ها پیش به‌دنبال شهید اللقیس بودند و شناخت دقیقی از وی داشتند. این در حالی است که شهید اللقیس بسیار ناشناخته بود و حتی در درون حزب‌الله با اینکه دوستان بسیار زیادی داشت اما به‌خاطر اینکه هیچ علاقه‌ای به ابراز وجود و حب ظهور نداشت و کارش را خالصانه و برای رضای خدا انجام می‌داد، بسیاری از دوستان شهید اللقیس نمی‌دانستند که ایشان چه جایگاهی دارد.

رابطه شهید اللقیس با سیدحسن نصرالله، دبیرکل جنبش مقاومت اسلامی لبنان چگونه بود؟

رابطه شخصی و دوستی وی با سیدحسن نصرالله از همان روز‌های اولیه حزب‌الله در بعلبک شکل گرفت و تا آخرین لحظه حیات شهید اللقیس این رابطه ادامه داشت و در واقع این شهید مورد وثوق و اعتماد صد در صد نصرالله بود.

نکته قابل تأسف اینجا است که ایشان 6 ماه بعد از این که پسرش را از دست داد، دختر جوان خود را نیز بر اثر یک سانحه از دست داد. با اینکه ایشان هنگام شهادت پسرش که در جریان مقاومت اتفاق افتاد، صلابت و استواری خیلی زیادی از خودش نشان داد اما در جریان مراسم تدفین دخترش از شدت ناراحتی از هوش رفت و این نشان می‌دهد که ایشان در این حال که مقاوم بود چقدر احساسات پدرانه و روحیه لطیفی داشت.

درهرصورت ایشان تحت تعقیب و هدف اسرائیلی‌ها بود و متأسفانه موفق شدند سه شب پیش در نیمه‌های شب هنگامی که از محل کار به منزل بازمی‌گشت ایشان را در پارکینگ آپارتمان هدف قرار داده به شهادت برسانند.

نحوه شهادت

آن‌طوری که دستگاه‌های اطلاعاتی لبنان اعلام کرده‌اند این عملیات حداقل توسط سه نفر صورت گرفته است. یک نفر وظیفه تعقیب و مراقبت را به‌عهده داشته و دو نفر دیگر با تپانچه‌ای مجهز به صداخفه‌کن در پارکینگ کمین کرده هنگامی که شهید اللقیس قصد پیاده شدن از خودروی خود را داشت، وی را با شلیک پنج گلوله هدف قرار می‌دهند که دو تا از این گلوله‌ها مستقیماً به سر ایشان اصابت می‌کند و در جا به شهادت می‌رسد.

نوع عملیاتی که انجام شده نشان می‌دهد که این عملیات بسیار حرفه‌ای صورت گرفته کار یک دستگاه اطلاعاتی خبره است. به‌رغم اینکه یک گروه ناشناس تحت عنوان گردان "آزادگان سنی بعلبک" اطلاعیه داده و  مسئولیت این ترور را به‌عهده گرفته اما گروهی به این عنوان تابه‌حال وجود نداشت. در واقع اسرائیلی‌ها که این عملیات را انجام داده‌اند، می‌خواهند از این طریق فتنه سنی و شیعه راه بیندازند. با توجه به اینکه شهر بعلبک یک اقلیت سنی و یک اکثریت شیعه را در خود جای داده است، می‌خواهند به این صورت شیعیان را برای انتقام خون این شهید تحریک کنند و خدای نکرده از اهل سنت بعلبک انتقام بگیرند. بنابرین این مسئله یک توطئه چندجانبه است، در واقع اسرائیلی‌ها هم یک مغز متفکر را از دست حزب‌الله گرفتند و هم به‌دنبال ایجاد یک فتنه نیز هستند.

در اطلاعیه‌ای که خود حزب‌الله داد این شهید یک انسان ابداع‌گر و مبتکر معرفی شده است. در واقع شهید اللقیس فردی بود که از نظر تخصص و فکری در سطح بسیار بالایی بود. اسرائیلی‌ها نیز تعبیر بسیار قابل توجهی برای وی به کار برده‌اند و از ایشان به‌عنوان یک "عقل لامع" یعنی یک مغز  بسیار درخشان یاد کرده‌اند. شهید اللقیس اسرائیل را به‌مدت طولانی بسیار اذیت کرده بود.

اسرائیلی‌ها این عملیات را یک عملیات پاک که بسیار دقیق انجام گرفته توصیف کرده‌اند. به‌رغم اینکه اسرائیلی‌ها به‌صورت رسمی دخالت در این ترور را تکذیب کرده‌اند اما تعبیرهایی که رسانه‌های اسرائیل به کار برده‌اند، نشان می‌د‌هد هم بسیار خوشحال هستند از اینکه این موفقیت را به دست آورده‌اند و هم اینکه کار خودشان است.

البته این احتمال وجود دارد که گروه‌هایی در لبنان با اسرائیلی‌ها همکاری کرده‌اند چرا که ما در هفته‌های اخیر شاهد این بودیم که رابطه مخفی عربستان و اسرائیل علنی شده و در واقع آنچه ما از قبل می‌دانستیم که اینها به‌صورت مخفی با هم ارتباط دارند و علیه مقاومت، ایران و سوریه اقدامات مشترک انجام می‌دهند در هفته‌های اخیر علنی شد. در همین خصوص یکی از شاهزاده‌های سعودی به‌نام ولیدبن طلال به‌صراحت اعلام کرد که دشمن عربستان اسرائیل نیست بلکه ایران است، حتی از اسرائیلی‌ها خواست که از فضای عربستان برای حمله به ایران استفاده کنند، یعنی علناً اعلام کردند که با هم ارتباط دارند، بعید هم نیست که این عملیات یک عملیات مشترک بوده باشد. به این معنی که بخش‌هایی که در لبنان هم‌پیمان عربستان هستند برای این ترور همکاری کرده‌اند به‌ویژه اینکه نباید فراموش کرد که نیروی پلیس لبنان به‌خصوص بخش اطلاعاتی نیروی پلیس این کشور به‌طور کامل تحت سیطره جریان مستقبل تحت رهبری آقای سعد حریری قرار دارد. همان‌طور که می‌دانید، این جریان وابستگی و ارتباط زیادی با عربستان دارد، بنابرین قابل پیش‌بینی است که این بخش اطلاعاتی پلیس لبنان با اسرائیلی‌ها برای هدف قرار دادن این شهید بزرگوار همکاری کرده باشد و در واقع ترور شهید اللقیس یک عملیات مشترک از طرف اسرائیل و بخش اطلاعاتی پلیس لبنان باشد.

تسنیم: اخیراً یک گروه دیگر تحت عنوان"گردان پارتیزان‌های ملت اسلامی" مسئولیت این ترور را به‌عهده گرفته است، آیا ادعای این گروه می‌تواند درست باشد؟

نه‌خیر، این گروه در واقع گروه‌های ساختگی هستند و اصلاً قبل از اینکه این‌گونه اطلاعیه‌هایی صادر کنند، وجود خارجی نداشتند. این‌گونه اطلاعیه برای رد گم کردن و ایجاد فتنه بین سنی و شیعه است.

اولاً این عملیات آن‌قدر حرفه‌ای انجام شده که کاملاً مشخص است یک گروه تازه‌کار سلفی تکفیری قادر نیست عملیات به این پیچیدگی را انجام بدهد. در ضمن روش کار گروه‌های تکفیری اصولاً روش ترور به این صورت نیست بلکه این افراد بیشتر از عملیات‌های انتحاری و بمب‌گذاری‌ها استفاده می‌کنند و تابه‌حال سابقه نداشته است که این گروه‌ها دست به این‌گونه عملیات بزنند، آن‌هم به این صورت حرفه‌ای در نیمه‌های شب و در منطقه ضاحیه که کاملاً تحت نفوذ حزب‌الله قرار دارد. مشخص است که یک مراقبت طولانی برای شناسایی و ردیابی این شهید انجام گرفته و رفت‌وآمدهای وی کاملاً شناسایی شده بود. بنابرین اصلاً منطقی نیست که گروه‌های سلفی بتوانند این کار انجام بدهند و این‌گونه اطلاعیه‌ها فقط برای انحراف افکار عمومی و ایجاد یک فتنه شیعه و سنی است.

چرا شخصیتی به این مهمی بدون محافظ بوده و بدون اتخاذ تدابیر امنیتی لازم رفت وآمد می‌کرده است؟
این در واقع سلیقه شخصی خود ایشان بود و همانند شهید عماد مغنیه یکی از تئوری‌های امنیتی را قبول داشت که بر اساس آن بهترین راه حفاظت، عادی زندگی کردن است. به‌عکس اکثر شخصیت‌های امنیتی که محافظان زیادی دارند و با اسکورت رفت و آمد می‌کنند یکی از روش‌های خلاف این است که فرد عادی زندگی کند، حتی درباره عماد مغنیه نیز گفته می ‌شود که بارها با استفاده از تاکسی، اتوبوس و یا مینی‌بوس و بدون محافظ رفت و آمد و سفر می‌کرد و همانند یک شهروند عادی ــ البته نه با عنوان هویت اصلی ــ خرید می‌کرد.

شهید اللقیس هم همین روش را دنبال می‌کرد به‌رغم اینکه دو بار در آستانه شهادت قرار گرفته بود و می‌دانست مورد هدف است ولی سعی می‌کرد با عادی زندگی کردن دشمنان خود را گمراه کند اما دستگاه‌های اطلاعاتی دشمن هم از امکانات زیادی برخوردار است و هم اینکه فاصله تلاش قبلی آنها برای ترور این شهید هفت سال است یعنی از 2006 تا 2013 این نشان می‌دهد که آنها به این راحتی هم به ایشان دسترسی پیدا نکردند، یعنی هفت سال طول کشید تا رد ایشان را پیدا کنند و تحت مراقبت قرار دهند. بنابرین ترور این شهید یک تلاش هفت ساله‌‌ای بود که متأسفانه الآن به نتیجه رسید.

ترور این شهید چه‌تأثیری در ظرفیت‌ها و توانایی‌های فنی و تکنولوژی حزب‌الله خواهد داشت؟

قطعاً هر شهادتی یک‌سری خسارت‌هایی را نیز در بر دارد، یعنی جبران خسارت ناشی از دست دادن فردی با کوله‌باری از تجربه و اقدامات عملی که بیش از 30 سال است در این زمینه کار کرده، به‌سادگی میسر نیست. اما خوشبختانه برادران حزب‌الله لبنان چون خودشان را همواره در معرض این ترورها و شهادت‌ها می‌بینند سعی می‌کنند در حیطه کاری خود افرادی را پروش بدهند و جانشینانی برای خودشان آماده کنند که در صورت شهادت و یا فوت کارها آسیب نبیند. در همین زمینه ما شاهد هستیم که حزب‌الله حجم گسترده‌ای از این نیروهای متخصص را دارد و اینها مرتباً به‌روز می‌شوند و توانایی‌های‌شان بالا می‌رود. بنابرین امیدواریم که به‌سرعت جایگزین‌های مناسبی برای این شهید انتخاب شود.

 بعضی رسانه‌های اسرائیل ادعا کرده‌اند که یکی از وظایف شهید اللقیس قاچاق اسلحه به غزه بود، آیا این مسئله واقعیت دارد؟

واقعیت ندارد. در واقع اسرائیلی‌ها این اتهامات را برای توجیه کار خود مطرح می‌کنند چون اگر بخواهند اعتراف کنند که ایشان فقط در عرصه جنگ الکترونیک فعال بود یک نوع محکومیت افکار عمومی را در پی خواهد داشت چرا که خیلی‌ها این تخصص را به‌عنوان یک تخصص علمی می‌شناسند.

در آخر چه ویژگی خاصی از این شهید می‌دانید تا برای خوانندگان توضیح بدهید؟

شهید اللقیس زبان فارسی را خیلی خوب بلد بود، علاقه خاص و زیادی به زیارت امام رضا(ع) داشت و از روحیه بسیار بالای عرفانی و معنوی برخوردار و بسیار انسانی متواضعی بود. در برخورد شخصی اصلاً کسی متوجه نمی‌شد که ایشان از پست بالایی در حزب‌الله برخوردار است و آن‌قدر عادی زندگی می‌کرد و عادی رفت و آمد می‌کرد که همه به‌عنوان عضو عادی حزب‌الله وی را می‌شناختند و این نشان دهنده روح بالای وی بود و انسانی نبود که پست و مقام او را تحت تأثیر قرار داده باشد و همواره دیگران تحت تأثیر شخصیت وی قرار می‌گرفتند. انسانی بسیار خوشرو، خوش‌برخورد بود و شخصیت جذابی داشت که آدم هیچ‌وقت از حرف زدن با ایشان خسته نمی‌شد.


۰ نظر
مدیریت سایت هیئت یاوران ولایت